loading...
لــــوکــــس پــــاتـــوق
ADMIN بازدید : 66 چهارشنبه 12 تیر 1392 نظرات (0)

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق بیان کنید ؟

برخی ا زدانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند برخی دادن گل وهدیه و حرف های دلنشین را راه بیان عشق عنوان کردند شمار ی دیگر هم گفتند با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین پسری برخاست و پیش از این که شیوه ی دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند داستان کوتاهی تعریف کرد:

 

بقیه داستان در ادامه مطلب ....

 

 

ADMIN بازدید : 89 چهارشنبه 12 تیر 1392 نظرات (0)

اس ام اس هاي زيبا براي خداحافظي

اين ديگه بار آخره دارم باهات حرف ميزنم / خداحافظ نامهربون ميخوام ازت دل بكنم

سخت ولي من ميتونم، سخته ولي من ميتونم / اين جمله انقدر ميگم تا فراموشت كنم


☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻

 

هميشه از همان ابتداي آشناييمان در هراس چنين روزي بودم و كابوس دوري را ميديدم، اكنون شد آنچه نبايد ميشد، خداحافظ دليل بودنم خداحافظ

 

☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻

 

تو كه ميدانستي با چه اشتياقي خودم را قسمت ميكنم پس چرا!........ زودتر از تكه تكه شدنم، جوابم نكردي براي .......... خداحافظي خيلي دير بود .......... خيلي دير

 

☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻

 

و بي تو لحظه اي حتي دلم طاقت نميارد / و باران نااميدي بر سرم يكريز ميبارد

چگونه بگذرم از عشق، از دلبستگي هايم؟ / چگونه ميروي با اينكه ميداني چه تنهايم

 

☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻

 

خداحافظ، توي اي همپاي شب هاي غزل خواني / خداحافظ، به پايان آمد اين ديدار پنهاني

 

☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻

 

حالا كه رفتني شده اي طبق گفته ات باشه، قبول لااقل اين نكته را بدان: آهن قراضه اي كه چنان گرم گرم گرم در سينه مي تپيد دلم بود نامهربان، خداحافظ

 

☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻

 

روزي صدبار با هم خداحافظي كرديم اما افسوس معناي خداحافظي را زماني فهميدم كه تو را به خدا سپردم

 

☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻

 

خدانگهدار عزيزم اما نميشد باورم / توي چشام نگاه نكني اين لحظه هاي آخرم، آخه چطور دلم بياد / چشاتو گريون ببينم

ADMIN بازدید : 66 یکشنبه 09 تیر 1392 نظرات (1)

dastane asheghanee91.12.27 300x228 داستان عاشقانه و فوق العاده رمانتیک یادگاری ...

از زندگی خسته شده بود. شقیقه هاش تیر می کشید. بی تفاوت به دیوار سفید خیره شده بود. چقدر خسته بود.  از نگاهش پیدا بود. تنها او میدانست.

چقدر دوستش داشت؟ جواب این سوال را نمی دانست اما کسی در درونش فریاد میزد یک دنیا اما دنیا به چشمش کوچک بود. به اندازه ی تمام ثانیه هایی که با یاد او ، فکر او صدای او زندگی کرده بود.

اما باز هم کم بود چون همه ی انها به نظرش به کوتاهی یک رویای شیرین بی بازگشت بود. هر اندازه که بود مطمئن بود که دیگر بدون او حتی نفس هم برایش سنگین خواهد بود و می دانست دیگر بی او زندگی چیزی کم دارد به رنگ عشق!

 

بقیه داستان در ادامه مطلب....

تعداد صفحات : 32

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    دلت...

    دلت که گرفته باشد صدای ترانه که هیچ ! با صدای دست فروش دوره گرد هم گریه میکنی . . .

    آمار سایت
  • کل مطالب : 94
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 13
  • آی پی امروز : 58
  • آی پی دیروز : 46
  • بازدید امروز : 133
  • باردید دیروز : 195
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 647
  • بازدید ماه : 502
  • بازدید سال : 11,655
  • بازدید کلی : 43,271
  • ای دی مدیران

    ای دی مدیران سایت برای تماس

    MƦ_ƦƛƊƖƝ ID: mr_radin@rogers.com

    ƑƛƦƝƛȤ ID: farnazahmadi7070@yahoo.com