loading...
لــــوکــــس پــــاتـــوق
ADMIN بازدید : 59 یکشنبه 06 مرداد 1392 نظرات (1)

 

زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند.

از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن حالش بسیار وخیم است.در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد :گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. بزودی برمی گردیم…

بقیه داستان در ادامه مطلب...

ADMIN بازدید : 83 دوشنبه 24 تیر 1392 نظرات (0)

قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و …این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند. توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم . چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد . تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .

 

 
تا اینکه دیدار محسن...
 
بقیه داستان در ادامه مطلب ....
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    دلت...

    دلت که گرفته باشد صدای ترانه که هیچ ! با صدای دست فروش دوره گرد هم گریه میکنی . . .

    آمار سایت
  • کل مطالب : 94
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 13
  • آی پی امروز : 111
  • آی پی دیروز : 46
  • بازدید امروز : 253
  • باردید دیروز : 195
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 767
  • بازدید ماه : 622
  • بازدید سال : 11,775
  • بازدید کلی : 43,391
  • ای دی مدیران

    ای دی مدیران سایت برای تماس

    MƦ_ƦƛƊƖƝ ID: mr_radin@rogers.com

    ƑƛƦƝƛȤ ID: farnazahmadi7070@yahoo.com